شعرپندیات از صامت بروجردی

ساخت وبلاگ

از قضا روزی مرا شد سوی قبرستان گذار

دیدم اندر خوابِ حسرت، خفتگانِ بی‌شمار

گلشنی اما ز تاراج فنا اندر خزان

گلسِتانی خوش ولی پژمرده‌ اندر نوبهار

هر طرف زیبا رُخی شمشاد قد عناب لب

رو به خاک افتاده از تیغ اجل بی‌برگ و بار

تازه دامادان شبستانِ عدَم را کرده فرش

در گزار نوعروسان باز چشم انتظار

نوعروسان گشته هم آغوش با داماد مرگ

خال بر اعضا ز مور و چنبر گیسو ز مار

یک طرف مستان جام نخوت و جهل و غرور

سر برآورده به زیر خاک از خواب خُمار

کاتب قدرت به الواح جبینِ یک به یک

سر «کُلّ مَن علیها فان» نموده آشکار

اندر آن گلزار ناکامی شدم سرگرم سیر

کرده بر احوال یک یک باز چشم اعتبار

جمله را خاموش دیدم از سخن گفتن ولیک

شرح حال خود نمودندی از این بیت آشکار

السلام ای بعد ما آیندگان رفتنی

بر شما خوش باد این غمخانۀ ناماندنی

ما که می‌بینید اکنون خفته در زیر زمین

چشم حسرت بازداریم و در اندوهگین

سالها بودیم ساکن اندرین دیر غرور

همنشین بخت و روی تخت با عشرت قرین

کودن حرص و هوا آورده قایم زیر ران

توسن جهل و هوس بنموده دایم زیر زین

گاه اندر صحن بستان با هزاران همزبان

گاه در طرف گلستان با نگاران همنشین

حلقه حلقه شاهدان زرین کمر اندر یسار

جوقه جوقه گلرخان سیم‌بر اندر یمین

آنچه اندر دل نمی‌گردید مرگی آنچنان

وانکه در خاطر نمی‌ گنجید روزی اینچنین

سیم زرهای جهان را کرده سقف آستان

دیبه‌های پرنیان را کرده عطف آستین

جاهل از تیر قضا پیوسته آن اندر کمان

غافل از گرگل اجل همواه این اندر کمین

زد شبیخون ناگهان خیل فنا ما را به سر

این سخن را ورد خود کردیم روز واپسین

السلام ای بعد ما آیندگان رفتنی

بر شما خوش باد این غمخانۀ ناماندنی

تا توانید ای عزیزان پیشه از تقوی کنید

اندرین دار فنا فکر ره عقبا کنید

خیر و احسان از برای رفتگان فرضست فرض

از چه نیکی‌های خود را پس دریغ از ما کنید

ما ندانستیم اندر دهر قدر عافیت

فکر حال خویش از احوال ما یکجا کنید

هر چه ما اندوختیم از سیم و زر بر باد رفت

تخم امیدی شما در مزرع دنیا کنید

زود بفرستید بهر خود چراغی پیش پیش

پیش از آن کاندر شبستان لحد مأموا کنید

طرح یکرنگی بیندازید کاخر مردنست

چند چند از بهر جمع سبم و زر دعوا کنید

سعی بی‌اندازه تا کی در ره اهل و عیال

در طریق حق‌شناسی معرفت پیدا کنید

چار دیوار لحد هم قابل تعمیر هست

تا بکی سقف عمارتهای خود زیبا کنید

جمله بربندید چون ما بار از این دار فنا

این حکایت را برای دیگران انشا کنید

السلام ای بعد ما آیندگان رفتنی

برشما خوش باد این غمخانۀ ناماندنی

مدتی جمشید اندر دهر صاحب جام بود

عشترتش با ساقیانِ سِرّ و سیم اندام بود

تاج و تخت و حشمت جمشید چون بر باد شد

صاحب کوس و علَم ضحاک (بد) فرجام بود

پس فریدون بود و ایرج بود و سلم و تور بود

بعد نوذر بعد طوس آن شاه نیکونام بود

از پس اینها منوچهر و پس از او کیقباد

بعد کاوس و سیاوش خسرو ایام بود

دولت اسفندیار و بهمن و مُلک هما

حشمت افراسیاب و مُلکت بهرام بود

روزگاری بُد عروس سلطنت پرویز را

مدتی هم وحشی دولت به کسری رام بود

سالها نمرودِ بی‌دین عمرها شداد شوم

بعد فرعون دغا آن زشت بد انجام بود

همچنین از عزل و نصب این سلاطین یک به یک

دور دنیا را گهی آشوب و گه آرام بود

جملگی را روزگار وعده چون آمد بسر

این سخن گفتند از جان تا زبان در کام بود

السلام ای بعد ما آیندگان رفتنی

بر شما خوش باد این غمخانۀ ناماندنی

پا نهاد از بدو عالم چون به دنیا بوالبشر

اولش از ترک اولی گشت عمری دیده‌تر

بعد از آن هجران حوا کرد او را اشکبار

پس به درد و غم قرین شد از غم داغ پسر

نوح در طغیان قوم و بحر و کشتی شد دچار

هود و شیث و صالح از عصیان امت در حذر

حضرت ایوب اندر ابتلا شد مبتلا

حضرت یعقوب اندر هجریوسف نوحه گر

گشت ابراهیم را در نار نمرودی مقام

بود یونس را به زندانِ دلِ ماهی مَقر

حضرت موسی بن عمران از جفای قبطیان

گاه در مصر غمش جا بود گه نیل خطر

گشت عیسی را تن کاهیده زیب روی دار

بود یحیی را سر ببریده جا در طشت زر

یک به یک کردند از این دار فنا رو در بقا

سر به سر بستند از این دیر کهن بارسفر

جمله را نقد نفس افتاد چون اندر شمار

این سخن گفتند و گردیدند از این ره رهسپر

السلام ای بعد ما آیندگان رفتنی

برشما خوش باد این غمخانۀ ناماندنی

تا که احمد هادی دین اولوالباب شد

هتک حرمت کردن شأن پیمبر باب شد

گاه اندر اضطراب از کینۀ اقوام شد

گاه اندرگیر و دار از زحمت اصحاب شد

گاه آزردند دندان وی از سنگ ستم

پر ز خون دُرج دهانِ آن دُر نایاب شد

بعد از آن پهلوی زهرا را ز ضرب درشکست

آنکه از ناحق امیر زمرۀ اعراب شد

گه علی را شد گلو چون شیر در قید طناب

گه تن وی غرقه خون در دامن محراب شد

مجتبی بعد از پدر شد کشتۀ زهر ستم

ارغوانی عارضش همرنگ چون مهتاب شد

وه چه زهری کو شرر اندر دل زهر ستم

نی همین لخت جگر از وی به خون ناب شد

وه چه زهری کز شرارش سوخت قلب مرتضی

وه چه زهری کز تفش جسم پیمبر آب شد

هر یکی گفتند این بیت حزین را در وداع

چون که هنگام فراق و دوری احباب شد

السلام ای بعد ما آیندگان رفتنی

بر شما خوش باد این غمخانۀ ناماندنی

آه و واویلا که اولاد پیمبر خوار شد

ظلم وقف دودمان حیدر کرار شد

نوجوانان بنی‌هاشم به دشت کربلا

جمله را سر بر سنان از کینۀ کفار شد

نور چشم حضرت زهرا و پیغمبر حسین

در میان قوم کوفی بی‌کس و بی‌یار شد

یکه و تنها ز بس بر جسمش آمد نوک تیر

پا ز زبن خالی نمود و دست وی از کار شد

بر سر خاک سیه جا کرد سبط بوتراب

از پی قتلش روان شمر جفاکردار شد

چون به روی سینه‌اش جا کرد آن زشت پلید

شاه دین گوهرفشان از لعل گوهر بار شد

زاری آن بی‌گنه ننمود بر قاتل اثر

سر جدا از جسم وی با کام آتشبار شد

هیچ می دانی چه می‌فرمود (صامت) زیر تیغ

شاه دین با اهل او چون از جهان بیزار شد

السلام ای بعد ما آیندگان رفتی

بر شما خوش باد این غمخانۀ ناماندنی

محمدباقر صامت بروجردی(1263-1331ق)

صامت بروجردی، 1382، 168

کلیات مصیبت نامۀ صامت بروجردی، چاپ سوم، تهران: انتشارات گلی

موضوعات مرتبط: پندیات

مجمع ستايشگران حریم ولايت ...
ما را در سایت مجمع ستايشگران حریم ولايت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amoozeshmaddahia بازدید : 125 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 18:26