مرتضی باید که بعد از مصطفی فرمان دهد | | تا بدین در علم دارووار او درمان دهد |
هرکه منبر جز علی را سازد او باشد چو آن | | کانکه مصحف را به دست کودک نادان دهد |
هرکه دین آور بود در حق به حق پرور شود | | هرکه دریا بر شود کشتی به کشتیبان دهد |
ای که اندر دین علی را باز پس داری همی | | این چنین رخصت بدست دیو پُردستان دهد |
من نگویم مرتضی را تو نمیدانی امام | | کاین زیادت بر تو بستن علم را نقصان دهد |
مرتضی کز پیش بوبکر و عمر باشد به علم | | کی روا داری که فرمان از پس عثمان دهد |
یار اهلالبیت حق باش و بدان غره مشو | | گر به باطل یاری امروزت همی سلطان دهد |
یاری سلطان یک روزه ندارد قیمتی | | یاری آن یاریست کان سلطان جاویدان دهد |
گر همی دانی که نوشروان ز عدل ایوان فراشت | | عدل کن تا در بهشت ایزد تو را ایوان دهد |
ظلم بر یزدان همی بندی روا داری چرا | | ظلم تو یزدان کند عدل تو نوشروان دهد |
خیره بدها کردن و آنگاه بستن بر خدای | | اینت نازیبا غروری کز هوی شیطان دهد |
کمتر از گبری چه باید بود کو گوید همی | | راهها شیطان زند توفیقها یزدان دهد |
گر به سامانی در ایمان پس مدان ایمان عطا | | زانکه عشوه خویشتن را مرد بیسامان دهد |
خود به قول تو نشاید خواند مؤمن بنده را | | چون بود مؤمن کسی کو را خدای ایمان دهد |
بنده را گوئی عطای داده بستاند خدای | | تاش در دوزخ شراب درد بیپایان دهد |
مدخلی باشد که داده باز بستاند عطا | | حق به ما حاشا و کلا گر عطا زین سان دهد |
طاعت و عصیان بنده کی کند سود و زیان | | چون نداند کش ملک توفیق یا خذلان دهد |
دل همی سوزد به زاهد بر درین مذهب مرا | | تا چرا در صومعه بیهوده مسکین جان دهد |
ای برادر زین تعصب دور شو تا کردگار | | روز حق ز ابر کرم کشت تو را باران دهد |
تاکی اندر بغض حیدر هر زمان شیطان جهل | | در سرای دل به ایوان تو شادروان دهد |
غصۀ جان است نادان را علی کاندر مثَل | | «درد جاهل علم باشد رنج خر پالان دهد» |
هرچه اندازی به دنیا بازیابی روز حشر | | هرچه کاری در زمستان بر به تابستان دهد |
هرزمان گوئی به سخره مهدیات را گو بیای | | تا جهان را گاه عدل آرایش بستان دهد |
معتقد باید که حال مهدیاش باور کند | | مرد چون یعقوب کو تا یوسفش هجران دهد |
هرکه نارد حب مهدی را، نه در مهدی رسید | | مالش فرعونیان هم موسی عمران دهد |
نرم گردن باش حق را تا میان ما و تو | | شاخ ایمان سایه بخشد باغ دین ریحان دهد |
در سؤال من ترش روئی مکن کاندر بهار | | گل جواب عندلیب از باغها خندان دهد |
گفت سلمان مصطفی را کایزد اندر عهد تو | | مرتضی را چون رسولان معجز الوان دهد |
گه چو آدم در بهشت حضرتت معصوموار | | مالش ابلیس کفر از عیبها عریان دهد |
گه چو نوح از کشتی عصمت به تیغ آب رنگ | | دشمنان را هم ز خون دشمنان طوفان دهد |
گه چو ابراهیم فرزند هوی را پیش عقل | | از برای قرب ایزد فتوی قربان دهد |
گه چو خضر از ظلمت دنیا به اهل شرع و دین | | علمهای سودمندش چشمۀ حیوان دهد |
گاه چون موسی به صف جنگ فرعونان کفر | | مر نهنگ آهنین را قوت ثعبان دهد |
گه چو عیسی در دیار روم رهبانان جهل | | مردگان شبهه را جان از دم برهان دهد |
گه سلیمانوار بر مرغان و دیوان حسد | | در صفا از خاتم عهد و وفا فرمان دهد |
گه چو یوسف در چَهِ گیتی ز رغم گرگ حرص | | از پی اسلام تن در خدمت اِخوان دهد |
گه چو یونس از عبادتها ز پیش کردگار | | روح را در بطن حوت بحر تن زندان دهد |
همچو سلمان گو فضیلتهای میرمؤمنین | | تا جهاندارت درج چون بوذر و سلمان دهد |
آن امام نص معصوم آنکه زیر ساق عرش | | بوسه بر نعلین قدر او همی کیوان دهد |
حامل تنزیل قرآن حافظ شرع رسول | | کش به فضل اندر گواهی آیت قرآن دهد |
در سخا و فضل و فرهنگ و شجاعت چون علی | | کو سواری کاسب جد و جهد را جولان دهد |
علم گوید، زهد ورزد، سرپذیرد، سرنهد | | تیغ بخشد درقه پاشد جان فشاند، نان دهد |
ای قوامی شعر رنگین از بهار طبع توست | | نقش زیبا را چنین چشم از نگارستان دهد |
آفرین برطبع خوبت کز صدفهای خرد | | همچو بحر علم فخرالدین گهر آسان دهد |
صدر عالی قدر فخرالدین که گاه مرتبه | | رشوت جاه رفیعش گنبد گردان دهد |
مفخر سادات هفت اقلیم شمس الدین که شمس | | نامۀ اقبال او را بوسه بر عنوان دهد |
یافت تشریفی ز همنامیش در تدویر شمس | | جمله اجرام فلک را روشنائی زان دهد |
سیدی صدری بزرگی سروری نیک اختری | | کو ز باد نعل اسب افلاک را دوران دهد |
دولتش را بی وفائی حیلت حاسد کند | | بوستان را بینوائی باد مهریگان دهد |
هرکه غمگین خواهدش بیشک هم او غمگین شود | | هرکه کاری بد کند لابد هم او تاوان دهد |
هست حضرتها بسی لیکن شرف اینجا بود | | هست دریاها بسی لیکن گهر عمان دهد |
ای که چوگان مرادت را زمین گوئی شود | | وای که گوی دولتت را آسمان چوگان دهد |
در خم چوگان جاهت گرچه گویست آسمان | | باش تا چون گوی و چوگان دولتت میدان دهد |
چرخ را گیتی ز پیش تیر عزمت روز و شب | | لاژوردین جوشن و پیروزه گون خفتان دهد |
میغ را گردون به جنگ خصمت از باران وبرف | | تیغ زراندود و تیر سیمگون پیکان دهد |
از غرائب زان بیان مدح تو شاعر کند | | کز عجائب خود نشان بحر بازرگان دهد |
کشت دشمن را جهان زان تو بریء الساحهای | | شربتش را رنج تن گر چرخ و گر ارکان دهد |
رنجه دل کردت عدو تا جان او رنجور شد | | این قدر داند که چون مهمان خورد مهمان دهد |
نعمت بدخواه ناپاینده زان شد کایدریست | | بی مدد باشد بلی نرگس که نر گِسدان دهد |
دولتی داری خدائی همچنین پاینده باد | | دون ازآن کاینجا فلان را از هوس بهمان دهد |
بخشش مخلوق کی چون خلعت خالق بود | | همچنان بیحس که او تنگان بباتنگان دهد |
هرکه این خدمت به دیگر خدمتی بدهد بود | | همچنان بی حس که او تنگان بباتنگان دهد |
صدر چون تو مادر ملت نه از بطن آورد | | شیر مقبل دایه دولت نه از پستان دهد |
مصطفی خلقی به خلقت مرتضی واری به شکل | | چون صدف یک رنگ باشد در همه یکسان دهد |
هم رئیس شیعتی هم سیدِ سادات عصر | | دولت از جاهت همی سرمایۀ اعیان دهد |
هم سیادت هم ریاست هم سیاست زیبدت | | این چنین فضل و شرف حنان دهد منان دهد |
ای که اندر ری صبای سایۀ اقبال تو | | رازیان را چون درختان خلعت نیسان دهد |
تو محمد نسبتی آمد قوامی تا ز خود | | دایۀ احسانت او را پایۀ حسان دهد |
شاعران آیند هر وقتی قوامی گه گهی | | دردسر گر کم دهد چاکر نه از عصیان دهد |
آنکه شیرآرد ز بیشه پای او سنگی بود | | آن سبک دستی کند کو گربه از انبان دهد |
شاعر نان پز به جز من کیست کو ممدوح را | | از معانی گندم آرد و ز عبارت نان دهد |
حکمتش سرمایه باشد دولتش یاری کند | | فکرتش مزدور بخشد خاطرش دو کان دهد |
ماه چون سنگی شود مهتاب از اوویزان چو آرد | | کاسیابانِ سپهر از عقربش قبان دهد |
آفتابش در تنور افروختن آتش برد | | آسمانش در ترازو داشتن میزان دهد |
طبعش ازوهم و خیال و حفظ و فکرت نان نظم | | نیک ورزد، پاک دارد، خوش پزد، ارزان دهد |
نه چنان ارزان به یک باره که باشد رایگان | | کانکه نان شعرخواهد گندم احسان دهد |
تا ز روی عقل باشد جاهل و بیدادگر | | آنکه داد شهر آباد از دهِ ویران دهد |
بدسگالت در دهی ویران به حالی زار باد | | تا تو را دولت هزاران شهر آبادان دهد |
هر سعادت کاسمان خویشانت را داد از دَرَج | | دان که فرزند عزیزت را به صد چندان دهد (قوامی رازی، 1334 ،111-116) |
مجمع ستايشگران حریم ولايت ...
ما را در سایت مجمع ستايشگران حریم ولايت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : amoozeshmaddahia بازدید : 84 تاريخ : پنجشنبه 27 بهمن 1401 ساعت: 11:25